|
 | زخم... چهارشنبه - ۲۵ فروردين ۱۳۸۹ «زخم آن چنان بزن که به رستم شغاد زد/ زخمي که حيله بر جگر اعتماد زد» | |
 | دارم؟ دوشنبه - ۲۱ دي ۱۳۸۸ «... دارم خو ميکنم با اين فراموشي و خاموشي...»
| |
 | روزها شنبه - ۱ فروردين ۱۳۸۸ هر روز ميآيد، وقتي روزي ديگر رفته است. | |
 | مثلِ سکص نيمهکاره دوشنبه - ۷ مرداد ۱۳۸۷ من تا به حال نمردهام، بنابراين نميتوانم دربارهاش قضاوت کنم. اما فکر نميکنم اتفاقي بدتر از اين باشد که وقتي از همه جا بريدي و سيگار را گذاشتهاي بر لب، نه فندک پيدا کني و نه کبريت. درست مثلِ سکص نيمهکاره. شايد هم بدتر | |
 | رعدوبرق و سکوت دوشنبه - ۱۷ تير ۱۳۸۷ خيلي وقت بود، خيلي خيلي وقت بود که از رعدو برق و باران لذت نبرده بودم،کيف نکرده بودم. صداي هرچه فرستنده را قطع ميکنم که با تمام وجود صداي رعد و باران بنشيند توي سلولهايم. شايد تا مدتها طول بکشد تا دوباره... | |
 | پير شدهام؟ پنجشنبه - ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۷ يک مشت جوان ريختهاند توي آپارتمانِ همسايه و تولدِ پسر همسايه را جشن گرفتهاند. احساس ميکنم يک کاميون چنگال را روي قابلمه ميکشند. هر چه فکر ميکنم، ميبينم آنها دارند در کمال سرزندگي جواني ميکنند. هيچ ايرادي ندارد کارشان. بايد حال کنند. يعني من در اين سن و سال آنقدر پير شدهام که اينقدر زود حوصلهام سر ميرود؟ گفتم دارند جواني ميکنند، گفتم يک مشت جوان؛ يعني آنقدر پير شدهام که آنها را جوان مينامم؟ | |
 | روزگاري است دوشنبه - ۲ ارديبهشت ۱۳۸۷ روزي دوستي نوشته بود: «دل از تو کندم و دل به سگ بستم» و روزي همان دوست به نقل از رودکي نوشته بود: «دوستي گفت صبر کن زيراک صبر کار تو خوب زود کند آب رفته به جوي باز آرد کارها به از آن چه بود کند گفتم ار آب رفته باز آيد ماهي مرده را چه سود کند» نه روزي، که روزگاري است آبِ رفته... | |
 | صد رحمت به ويروسها يکشنبه - ۱۴ مرداد ۱۳۸۶ واقعا ويروسها خيلي بهترند از اتفاقها! | |
 | ويروسهاي عاشقانه دوشنبه - ۸ مرداد ۱۳۸۶ لامصب،توي اين دنيا ويروسها هم دروغ ميگويند. | |
 | باورتان ميشود شنبه - ۶ مرداد ۱۳۸۶ يک هفته است که سرماخوردگي دست از سرم برنميدارد.عجب ويروسي هست.ويروسهاي عاشقانه اينطورياند.باورتان ميشود؟ | |
 | سرماخوردگي سهشنبه - ۲ مرداد ۱۳۸۶ سرماخوردگي شديد در تابستات،احتمالا ميتواند يکي از بدترين اتفاقات ممکن باشد.بيماري جسمي هزارتا بدي داشته باشد يک خوبي دارد.اينکه آدم کمي-فقط کمي- افسردگي را فراموش ميکند. | |
 | محسن نامجو و وصف حال ما چهارشنبه - ۲۰ تير ۱۳۸۶ يک روز از خواب پا مي شي مي بيني رفتي به باد هيشکي دوروبرت نيست همه رو بردي زياد | |
 | نکبت است سهشنبه - ۱۹ تير ۱۳۸۶ زندگي بي عشق،نکبت است. پس چون عشق وجود ندارد زندگي نکبت است.يک عمر ما شاعر نويسندهها داريم خالي ميبنديم که عشق،عشق اکسيرزندگي است.دروغ ميگفتيم.اين را امروز فهميدم.وقتي عشق وجود ندارد.زندگي نکبت است. | |
 | دارم از تنهايي يخ مي زنم يکشنبه - ۳ تير ۱۳۸۶ اينجا گوشه اي از جهان ، ساعت اندکي مانده به مرگ،دارم از تنهايي يخ مي زنم.گريه گريه گريه گريه گريه گريه گريه کسي چاره ديگري دارد؟ | |
 | جمعه تنهايي جمعه - ۱ تير ۱۳۸۶ ساعت ۱۱:۴۵ دقيقه از خواب بيدار ميشوم يعني علي قانع از خواب بيدارم ميکند. لطف کرده آمده به ديدارم.۵ دقيقه.صبحانه ساعت ۱۲:۱۰ دقيقه.دوش آب گرم. آنقدر گرم که انگشتهايم قرمز ميشوند.پشت کامپيوتر مينشينم کار ميکنم. ساعت ۲ عصر ميروم سر کار. يک مصاحبه.کارهاي روزنامه را روبه راه ميکنم.ساعت ۵ دوباره مينشينم پشت کامپيوتر.ساعت ۷:۳۰ دقيقه وقت ميکنم ناهار بخورم.ساعت هشت شب ميخوابم.ساعت ده بيدار ميشوم.سيگار.سبب.باران.تنهايي.جمعهي تنهايي است | |
 | پنجشنبه از جمعه بهتر است پنجشنبه - ۳۱ خرداد ۱۳۸۶ سالهاست به جاي جمعهها،روزهاي پنجشنبه تعطيلم.واقعا تحمل افسردگي در روز پنجشنبه بهتر از جمعه تعطيل و غمگين است.روزنوشت که فقط جاي ناليدن نيست.يکبار هم که شده ميخواهم از يک روز تعريف کنم.پنجشنبه روزي است که تحمل پوچي و افسردگي راحتتر است! | |
 | افسردگي مدام چهارشنبه - ۲۳ خرداد ۱۳۸۶ افسردهام هنوز.و فکر ميکنم هنوز بيشرمانه ترين و بيپايانترين قيد دنياست که احيانا فقط به درد لاي جرز ميخورد.هنوز هيچوقت تمام نميشود وقتي پاي افسردگي در ميان باشد.وقتي خودت بداني که افسردهاي هنوز ،معنايش را از دست ميدهد. | |
 | خستگي پنجشنبه - ۳ خرداد ۱۳۸۶ تا به حال فکر کردهايد چرا روزهاي تعطيل آدم خستهتر است. امروز خستگي پدرم را در آورد.انگار که زير دست و پا لگدمال شدهام.تا ساعت ۱۲ ظهر خوابيدم. اما باز هم خستهام | |
 | خسته ام از قضاوت شدن پنجشنبه - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۶ خسته ام از قضاوت شدن.آدمهاي دوروبرم چقدر با خشونت قضاوت ميکنند.نقد چيز ديگري است. قضاوت چيز ديگر.خستهام از قضاوت.تنهايي آدم را مخدوش ميکند.قضاوت دارد ديوانه ام ميکند. چرا اينقدر خشونت در قضاوت؟خستهام از قضاوت...خيلي | |
<< صفحه بعدي | ۰۱ | صفحه قبلي >> | |